968) سوره واقعه، آیه 1 إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
968) سوره واقعه، آیه 1
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ؛ إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَة
29 جمادی الثانی 1441
ترجمه
به نام خداوند پررحمِ رحیم؛ آن واقعه چون واقع شد؛
نکات ادبی
وَقَعَتِ / الْواقِعَة
قبلا بیان شد که ماده «وقع» را در اصل، برخی به معنای افتادن (سقوط و نزول) دانستهاند، ولی دیگران تاکید کردهاند که یک نحوه سقوط و نازل شدنی است که همراه با ثابت و مستقر شدن باشد»، ویا افتادن و سقوطی است که همراه با صدمه و غلظت و شدت باشد در جایی که در آن قرار می گیرد. در کاربرد آن در قرآن کریم اگرچه در برخی کاربردهای این ماده ظاهرا فقط معنای «افتادن» غلبه دارد (وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ، اعراف/197؛ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْض، حج/65؛ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ، حجر/29 ، ص/72؛ سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، معارج/1) اما در اغلب کاربردهایش، افتادنی است که همراه بودنش با استقرار پررنگ است (مثلا: فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ، اعراف/118؛ تَرَى الظَّالِمینَ مُشْفِقینَ مِمَّا کَسَبُوا وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ، شوری/22؛ وَ إِنَّ الدِّینَ لَواقِعٌ، الذاریات/6؛ إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ لَواقِعٌ، طور/7؛ إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ، مرسلات/7؛ إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ؛ واقعه/1؛ و ...)
وزن این ماده در حالت ثلاثی مجرد «وَقَعَ یَقَع» و مصدر ثلاثی مجرد آن، هم به صورت «وقوع» و هم به صورت «وَقْع» [لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ؛ واقعه/2] میباشد.
این ماده وقتی به باب افعال میرود متعدی میشود و دلالت دارد بر انداختن و مستقر کردن کسی در جایی: «إِنَّما یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاء» (مائده/91) و غالبا برای در سختی و زحمت انداختن به کار میرود.
وقتی این ماده به صورت «وقع القول» به کار رود به معنای حصول و محقق شدن محتوای آن سخن است: «وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ، نمل/82؛ وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا یَنْطِقُونَ، نمل/85) که در این گونه موارد به معنای واجب و ضروری شدن امری بر کسی یا چیزی هم میباشد، چنانکه در آیاتی نظیر : «قَدْ وَقَعَ عَلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ» (أعراف/71) ، «أَ ثُمَّ إِذا ما وَقَعَ آمَنْتُمْ بِهِ» (یونس/51) ویا «فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ» (نساء/100) نیز به همین معنا، و شبیه کاربرد کلمه «حق» در آیاتِ «وَ کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ» (روم/47) و «کَذلِکَ حَقًّا عَلَیْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِینَ» (یونس/103) است.
برخی بر این باورند که اکثر کاربردهای قرآنی این واژه ناظر به شدائد و عذاب میباشد؛ چنانکه «قیامت» را هم از این جهت «واقعه» گفتهاند (إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ، واقعه/1؛ فَیَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ، حاقه/15) که گویی بر سر خلائق فرود میآید و همه را زیر پوشش خود میگیرد. و اساساً به سختیهای شدید روزگار «واقعة» گفته میشود چنانکه در مورد جنگ و حملهای که از جانب دشمن رخ دهد تعبیر «وَاقَعْنا العَدُوّ» را به کار میبرند و واقع شدن در جنگ را «وِقَاع» و «مُوَاقَعَة» گویند و «وقائع العرب» هم ایام جنگهای آنان بوده است. بدین ترتیب، «مواقعه» به معنای در سختی شدید قرار گرفتن میباشد[1]، که مراد از آن در آیه «وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها وَ لَمْ یَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً» (کهف/53) «واقع شدن در عذاب» است.
البته در مورد تعبیر «واقعه» برخی معتقدند که «واقعه» از آن جهت نامیده شده که شامل است بر مطلق آنچه در خارج ظاهر و مستقر میگردد؛ و از کلمات شایع از این ماده - که در زبان فارسی هم رایج شده - «توقع» است به معنای منتظر وقوع چیزی بودن، و از ابواسحاق نقل شده که کلمه «واقعه» بر چیزی اطلاق میشود که در آینده قرار است واقع شود و [فرود] آمدنش مورد توقع و انتظار باشد. و برخی هم بر این باورند که اساساً «ة» در «الواقعة» تای مبالغه است که دلالت بر عظمت و اهمیت آن امری که قرار است واقع شود دارد. (در قسمت تدبر3 در این باره توضیحات بیشتر خواهد آمد)
جلسه 634 http://yekaye.ir/al-kahf-18-53/
إِذا وَقَعَتِ
درباره اعراب «إذا» و وضعیت نحوی کل جمله، در تدبر 3 نکاتی بیان خواهد شد.
حدیث
1) از امام صادق ع سفارشهایی خطاب به یکی از اصحابشان به نام عبدالله بن جندب روایت شده است.[2] در فرازی از این روایت آمده است:
ای ابن جندب! خوبی تماما در پیش روی توست؛ و بدی هم تماماً در پیش روی توست؛ و تو خوبی و بدی را هرگز نخواهی دید مگر بعد از [ورود در عالم] آخرت؛ زیرا خداوند عز و جل خوبی را بتمامه در بهشت؛ و بدی را بتمامه در جهنم قرار داده است؛ زیرا که آن دو هستند که باقیاند؛
و واجب است بر کسی که خداوند هدایت را به وی ارزانی داشته و با ایمان وی را کرامت بخشیده و رشدش را به وی الهام فرموده و عقلی در او نهاده که با آن نعمتهایش را میشناسد و علم و حکمتی به وی داده که با آن امر دین و دنیایش را تدبیر میکند، که بر خودش واجب کند که خدا را شکر کند و به او کفران نورزد؛ و خدا را به یاد داشته باشد و فراموشش نکند؛ و خداوند را اطاعت کند و به وی معصیت نورزد؛
هم به خاطر اموری که قبلا با حسن نظر خویش به وی اختصاص داد، و هم به خاطر اموری که بعدا هنگامی که وی را به عنوان یک مخلوق ایجاد کرد به وی به عنوان نعمت بخشید، و هم برای پاداشی که به وی وعده داده، و هم اینکه مازاد بر توانش و فوق طاقتش و در آنچه نسبت به انجامش ناتوان است، طاعتی را بر وی تکلیف نفرموده، و یاری وی را در راستای آسان شدن آنچه بر وی بار کرده ضمانت فرموده، و از او خواسته که بر همان مقدار اندکی هم که خداوند بر او تکلیف فرموده از او یاری بجوید؛
با این حال این انسان از آنچه به وی امر شده رویگردان است و از آن ناتوان، لباس سستانگاری در خصوص آنچه بین خودش و پروردگارش است بر تن کرده، و سر در تبعیت هوای نفس خویش گذاشته، و در شهواتش فرو رفته و دنیایش را بر آخرتش ترجیح داده و با این حال و روز، تمنای بهشت فردوس را دارد؛ در حالی که سزاوار هیچکس نیست که با عمل بدکاران، انتظار فرود آمدن در جایگاه خوبان را داشته باشد؛
اما مطلب این گونه است که اگر «آن واقعه واقع شود» (واقعه/1) و قیامت برپا گردد و آن درهمکوبنده سر رسد و ترازوهای خداوند جبار برای انجام قضاوت مستقر گردد و خلایق در محضر روز حساب آماده شوند، آن موقع است که به یقین خواهی دانست که رفعت و کرامت از آن چه کسی است و حسرت و ندامت دامنگیر چه کسی خواهد شد؛ پس امروزت در دنیا چنان عمل کند که امید داری با آن در آخرت به رستگاری برسی؛ ...
تحف العقول، ص306
و روی عن الإمام الصادق أبی عبد الله جعفر بن محمد ص فی وصیته ع لعبد الله بن جندب
... یَا ابْنَ جُنْدَبٍ الْخَیْرُ کُلُّهُ أَمَامَکَ وَ إِنَّ الشَّرَّ کُلَّهُ أَمَامَکَ وَ لَنْ تَرَى الْخَیْرَ وَ الشَّرَّ إِلَّا بَعْدَ الْآخِرَةِ لِأَنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ جَعَلَ الْخَیْرَ کُلَّهُ فِی الْجَنَّةِ وَ الشَّرَّ کُلَّهُ فِی النَّارِ لِأَنَّهُمَا الْبَاقِیَانِ وَ الْوَاجِبُ عَلَى مَنْ وَهَبَ اللَّهُ لَهُ الْهُدَى وَ أَکْرَمَهُ بِالْإِیمَانِ وَ أَلْهَمَهُ رُشْدَهُ وَ رَکَّبَ فِیهِ عَقْلًا یَتَعَرَّفُ بِهِ نِعَمَهُ وَ آتَاهُ عِلْماً وَ حُکْماً یُدَبِّرُ بِهِ أَمْرَ دِینِهِ وَ دُنْیَاهُ أَنْ یُوجِبَ عَلَى نَفْسِهِ أَنْ یَشْکُرَ اللَّهَ وَ لَا یَکْفُرَهُ وَ أَنْ یَذْکُرَ اللَّهَ وَ لَا یَنْسَاهُ وَ أَنْ یُطِیعَ اللَّهَ وَ لَا یَعْصِیَهُ، لِلْقَدِیمِ الَّذِی تَفَرَّدَ لَهُ بِحُسْنِ النَّظَرِ وَ لِلْحَدِیثِ الَّذِی أَنْعَمَ عَلَیْهِ بَعْدَ إِذْ أَنْشَأَهُ مَخْلُوقاً وَ لِلْجَزِیلِ الَّذِی وَعَدَهُ وَ الْفَضْلِ الَّذِی لَمْ یُکَلِّفْهُ مِنْ طَاعَتِهِ فَوْقَ طَاقَتِهِ وَ مَا یَعْجِزُ عَنِ الْقِیَامِ بِهِ وَ ضَمِنَ لَهُ الْعَوْنَ عَلَى تَیْسِیرِ مَا حَمَلَهُ مِنْ ذَلِکَ وَ نَدَبَهُ إِلَى الِاسْتِعَانَةِ عَلَى قَلِیلِ مَا کَلَّفَهُ وَ هُوَ مُعْرِضٌ عَمَّا أَمَرَهُ وَ عَاجِزٌ عَنْهُ قَدْ لَبِسَ ثَوْبَ الِاسْتِهَانَةِ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ رَبِّهِ مُتَقَلِّداً لِهَوَاهُ مَاضِیاً فِی شَهَوَاتِهِ مُؤْثِراً لِدُنْیَاهُ عَلَى آخِرَتِهِ وَ هُوَ فِی ذَلِکَ یَتَمَنَّى جِنَانَ الْفِرْدَوْسِ وَ مَا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ أَنْ یَطْمَعَ أَنْ یَنْزِلَ بِعَمَلِ الْفُجَّارِ مَنَازِلَ الْأَبْرَارِ أَمَا إِنَّهُ لَوْ «وَقَعَتِ الْواقِعَةُ» وَ قَامَتِ الْقِیَامَةُ وَ جاءَتِ الطَّامَّةُ وَ نَصَبَ الْجَبَّارُ الْمَوَازِینَ لِفَصْلِ الْقَضَاءِ وَ بَرَزَ الْخَلَائِقُ لِیَوْمِ الْحِسَابِ أَیْقَنْتَ عِنْدَ ذَلِکَ لِمَنْ تَکُونُ الرِّفْعَةُ وَ الْکَرَامَةُ وَ بِمَنْ تَحِلُّ الْحَسْرَةُ وَ النَّدَامَةُ فَاعْمَلِ الْیَوْمَ فِی الدُّنْیَا بِمَا تَرْجُو بِهِ الْفَوْزَ فِی الْآخِرَة. ...
تدبر
1) «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ؛ إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَة»
بعد از ابتدا کردن با نام رحمان و رحیم خداوند اشاره میکند به آن موقعی که قیامت واقع میشود؛
پس وقوع این واقعه یکی از تجلیات رحمت عام و همیشگی خداوند است.
2) «إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَة»
به هر حادثهای که رخ دهد و هر امری که واقع شود، «واقعه» گویند. در اینجا خداوند قیامت را «الواقعه» خواند بدون اینکه به موصوف آن اشاره کند [یعنی به جای اینکه بگوید «هنگامی که قیامتی که واقعه [واقعشدنی] است واقع شود؛ فرمود هنگامی که واقعه واقع شود] به همین جهت گفتهاند که «واقعه» یکی از اسماء قیامت است. (المیزان، ج19، ص115[3])
با اینکه «واقعه»های فراوانی را ما هر روز در زندگی خود شاهدیم، اینکه «قیامت» را به طور مطلق «واقعه» نامید چهبسا میخواهد اشاره کند که تنها واقعیتی که حقیقتا واقعی است و واقع میشود [در نکات ادبی بیان شد که وقوع در اصل به معنای نازل شدنی است که با استقرار امر نازل شده همراه باشد]، قیامت است؛ و این بدان جهت است که:
الف. در قیامت پردهها کنار میرود و جای هیچ توهم و اشتباهی در واقعی نخواهد بود.
ب. قیامت ضروریترین واقعیت در جهان است که مطلقا تخلفبردار نیست؛ یعنی هر واقعه دیگری ممکن است که واقع نشود، اما قیامت به گونه ای است که واقع نشدنش محال است.
ج. همه مخلوقات ماسوی الله فناپذیرند؛ تنها واقعیتی که وقتی واقع و حادث میشود استقرار تام و تمام پیدا میکند و دیگر زوالپذیر نیست، قیامت است.
د. چهبسا «الـ» در «الواقعه»، «الـ» جنس باشد؛ یعنی قیامت واقعیتی است که همه واقعیتهای دیگر عالم ماسوی الله را در خود دارد؛ و از این جهت است که واقعیترین واقعیات است.
ه. به خاطر شدتی که در قیامت، ویا در وقوع حادثه قیامت در کار است، چنین نامیده شده است. (مجمع البیان، ج9، ص324؛ مفاتیح الغیب، ج29، ص385[4])
و. چون قیامت تنها واقعهای است که نظیر و مانند ندارد. (تفسیر نور، ج9، ص418)
ز. ...
3) «إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَة»
به نظر میرسد که جمله «هنگامی که آن واقعه واقع شد» جمله ناقص است؛ و مطلبی را در تقدیر دارد؛ اما آن چیست؟
الف. این عبارت «ظرف» است؛ آنگاه متعلق است به:
الف.1. آیه بعد (لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ)، یعنی این واقعه قابل تکذیب نیست در آن هنگامی که واقع میشود. (مجمع البیان، ج9، ص323[5])
الف.2. ...
ب. این یک جمله شرطیه است که مقدم آمده اما جزای شرط محذوف است. درباره اینکه آن جزای شرط چه بوده و چرا محذوف است، احتمالات متعددی میتوان مطرح کرد:
ب.1. همان احوالاتی است که در این سوره بدان پرداخته، که خلاصهاش رستگاری مومنان و خسران کافران است؛ و حذف آن، از باب اعظام و تفخیم و بزرگداشت است. (المیزان، ج19، ص115[6]؛ مجمع البیان، ج9، ص323[7])
ب.2. دو کلمه «خافضة رافعة» که در ادامه میآید دلالت بر آن محذوف دارد؛ یعنی تقدیر کلام این بوده: آن هنگامی که آن واقعه واقع شود اموری را بالا برد و اموری را پایین آورد. (ابوعلی، به نقل از مجمع البیان، ج9، ص323[8]؛ مفاتیح الغیب، ج29، ص384[9])
ب.3. به قرینه آیه بعد (که میفرماید وقوعش قابل تکذیب نیست) جمله محذوف چیزی شبیه این است که «هرکس بدان اعتراف خواهد کرد و دیگر هیچکس نمیتواند انکارش کند.» (مفاتیح الغیب، ج29، ص384[10])
ب.4. جزای شرط آیه 8 (فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ) است؛ یعنی هنگامی که آن واقعه واقع شود آنگاه است که اصحاب میمنه چنین میباشند و اصحاب مشئمه چنان و ... . (مفاتیح الغیب، ج29، ص385[11])
ب.5. ...
ج. این جمله مفعول است برای فعل محذوف؛ در واقع تقدیر کلام چنین بوده است: «اذکروا اذا وقعت الواقعه: به یاد داشته باشید آن هنگامی را که آن واقعه واقع میشود.» و این تشویق است برای آماده شدن برای آن واقعه. (مجمع البیان، ج9، ص324[12]؛ مفاتیح الغیب، ج29، ص385[13])
د. میتواند کل این جمله در مقام مبتدا باشد، و جمله «إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا» خبر آن باشد؛ یعنی وقتی که آن واقعه رخ میدهد همان وقتی است که زمین بشدت میلرزد و ...» (مجمع البیان، ج9، ص323[14])
د. ...
[1] . البته از ابنسیده نقل شده که وقتی این ماده در باب مفاعله میرود (واقَعَ یُواقِعُ مُوَاقَعَةً و وِقاعا) به معنای «نزدیک شدن» میباشد، چنانکه به عملِ نزدیکی بین زن و مرد هم مَجازاً «مواقعه» گفته میشود؛ اما به نظر میرسد همان معنای افتادن و مستقر شدن در جایی در اینجا نیز در کار باشد، و از این روست که دیگران این را یک کاربرد مجازی از همان اصل معنا دانستهاند.
[2] . فراز دیگری از این روایت قبلا در جلسه 767 حدیث3 گذشت: http://yekaye.ir/ya-seen-36-20/
[3] . قوله تعالى: «إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ» وقوع الحادثة هو حدوثها، و الواقعة صفة توصف بها کل حادثة، و المراد بها هاهنا واقعة القیامة و قد أطلقت إطلاق الأعلام کأنها لا تحتاج إلى موصوف مقدر و لذا قیل: إنها من أسماء القیامة فی القرآن کالحاقة و القارعة و الغاشیة.
[4] . المسألة الثانیة: إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ یحتمل أن تکون الواقعة صفة لمحذوف و هی القیامة أو الزلزلة على ما بینا، و یحتمل أن یکون المحذوف شیئا غیر معین، و تکون تاء التأنیث مشیرة إلى شدة الأمر الواقع و هوله، کما یقال: کانت الکائنة و المراد کان الأمر کائنا ما کان، و قولنا: الأمر کائن لا یفید إلا حدوث أمر و لو کان یسیرا بالنسبة إلى قوله: کانت الکائنة، إذ فی الکائنة وصف زائد على نفس کونه شیئا، و لنبین هذا ببیان کون الهاء للمبالغة فی قولهم: فلان راویة و نسابة، و هو أنهم إذا أرادوا أن یأتوا بالمبالغة فی کونه راویا کان لهم أن یأتوا بوصف بعد الخبر و یقولون: فلان راو جید أو حسن أو فاضل، فعدلوا عن التطویل إلى الإیجاز مع زیادة فائدة، فقالوا: نأتی بحرف نیابة عن کلمة کما أتینا بهاء التأنیث حیث قلنا: ظالمة بدل قول القائل: ظالم أنثى، و لهذا لزمهم بیان الأنثى عند ما لا یمکن بیانها بالهاء فی قولهم شاة أنثى و کالکتابة فی الجمع حیث قلنا: قالوا بدلا عن قول القائل: قال و قال و قال، و قالا بدلا عن قوله: قال و قال فکذلک فی المبالغة أرادوا أن یأتوا بحرف یغنی عن کلمة و الحرف الدال على الزیادة ینبغی أن یکون فی الآخر، لأن الزیادة بعد أصل الشیء، فوضعوا الهاء عند عدم کونها للتأنیث و التوحید فی اللفظ المفرد لا فی الجمع للمبالغة إذا ثبت هذا فنقول: فی کانت الکائنة و وقعت الواقعة حصل هذا معنى لا لفظا، أما معنى فلأنهم قصدوا بقولهم: کانت الکائنة أن الکائن زائد على أصل ما یکون، و أما لفظا فلأن الهاء لو کانت للمبالغة لما جاز إثبات ضمیر المؤنث فی الفعل، بل کان ینبغی أن یقولوا: کان الکائنة و وقع الواقعة، و لا یمکن ذلک لأنا نقول: المراد به المبالغة.
[5] . «إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ» ظرف من معنى لیس لأن التقدیر لا یکون لوقعتها کاذبة و لیس نفی الحال فلا یکون إذا ظرفا منه.
[6] . و الجملة «إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ» مضمنة معنى الشرط و لم یذکر جزاء الشرط إعظاما له و تفخیما لأمره و هو على أی حال أمر مفهوم مما ستصفه السورة من حال الناس یوم القیامة، و التقدیر نحو من قولنا: فاز المؤمنون و خسر الکافرون.
[7] . و یجوز أن یکون العامل فی إذا محذوفا لدلالة الموضع علیه کأنه قال إذا وقعت الواقعة کذلک فاز المؤمنون و خسر الکافرون.
[8] . و قال أبو علی تقدیره فهی خافضة رافعة فأضمر المبتدأ مع الفاء و جعلها جواب إذا أی خفضت قوما و رفعت قوما إذ ذاک ف «خافِضَةٌ رافِعَةٌ» خبر المبتدأ المحذوف.
[9] . المسألة الأولى: ففی تفسیرها جملة وجوه أحدها: ... الثانی: إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ تزلزل الناس، فتخفض المرتفع، و ترفع المنخفض، و على هذا فهی کقوله تعالى: فَجَعَلْنا عالِیَها سافِلَها [الحجر/74] فی الإشارة إلى شدة الواقعة، لأن العذاب الذی جعل العالی سافلا بالهدم، و السافل عالیا حتى صارت الأرض المنخفضة کالجبال الراسیة، و الجبال الراسیة کالأرض المنخفضة أشد و أبلغ، فصارت البروج العالیة مع الأرض متساویة، و الواقعة التی تقع ترفع المنخفضة فتجعل من الأرض أجزاء عالیة و من السماء أجزاء سافلة، و یدل علیه قوله تعالى: إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا [الواقعة/4، 5] فإنه إشارة إلى أن الأرض تتحرک بحرکة مزعجة، و الجبال تتفتت، فتصیر الأرض المنخفضة کالجبال الراسیة، و الجبال الشامخة کالأرض السافلة، کما یفعل هبوب الریح فی الأرض المرملة الثالث: إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ یظهر وقوعها لکل أحد، و کیفیة وقوعها، فلا یوجد لها کاذبة و لا متأول یظهر فقوله: خافِضَةٌ رافِعَةٌ معطوف على کاذِبَةٌ نسقا، فیکون کما یقول القائل: لیس لی فی الأمر شک و لا خطأ، أی لا قدرة لأحد على رفع المنخفض و لا خفض المرتفع. ... المسألة الثالثة: العامل فی إِذا ما ذا؟ نقول: فیه ثلاث أوجه ... ثالثها: یخفض قوم و یرفع قوم، و قد دل علیه خافِضَةٌ رافِعَةٌ، ثانیها: العامل فیها لیس لوقعتها کاذبة کما تقول: یوم الجمعة لیس لی شغل.
[10] . المسألة الأولى: ففی تفسیرها جملة وجوه أحدها: المراد إذا وقعت القیامة الواقعة أو الزلزلة الواقعة یعترف بها کل أحد، و لا یتمکن أحد من إنکارها، و یبطل عناد المعاندین فتخفض الکافرین فی درکات النار، و ترفع المؤمنین فی درجات الجنة، هؤلاء فی الجحیم و هؤلاء فی النعیم. ... المسألة الثالثة: العامل فی إِذا ما ذا؟ نقول: فیه ثلاث أوجه ... ثانیها: العامل فیها لیس لوقعتها کاذبة کما تقول: یوم الجمعة لیس لی شغل.
[11] . و قیل: العامل فیها قوله: فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ [الواقعة: 8] أی فی یوم وقوع الواقعة.
[12] . تقدیره اذکروا إذا وقعت الواقعة و هذا حث على الاستعداد لها.
[13] . المسألة الثالثة: العامل فی إِذا ما ذا؟ نقول: فیه ثلاث أوجه أحدها: فعل متقدم یجعل إذا مفعولا به لا ظرفا و هو اذکر، کأنه قال: اذکر القیامة
[14] . و قوله «إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا» بدل من قوله «إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ» و یجوز أن یکون ظرفا من یقع أی یقع فی ذلک الوقت و یجوز أن یکون خبرا عن إذا الأولى و نظیره إذا تزورنی إذا أزور زیدا أی وقت زیارتک إیای وقت زیارتی زیدا قال ابن جنی و یجوز أن یفارق إذا الظرفیة کقول لبید: «حتى إذا ألقت یدا فی کافر / و أجن عورات الثغور ظلامها» و قوله سبحانه «حَتَّى إِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ» فإذا مجرورة عند أبی الحسن بحتى و ذلک یخرجها من الظرفیة و أقول فعلى هذا لا یکون قوله «إِذا» ظرفا فی الموضعین بل کل واحد منهما فی موضع الرفع لکونهما مبتدأ و خبرا بخلاف ما ظنه بعض المجودین من محققی زماننا فی النحو فإنه قال قال عثمان یعنی ابن جنی العامل فی «إِذا وَقَعَتِ» قوله «إِذا رُجَّتِ» و هذا خطأ فاحش.